با خودش حرف می زند، روی کلامش با شوهرش بود، تا کی، تا کی باید منتظر حقوق بخور ونمیر تو باشیم، اوج حقوقت تا پنجم است و هر ماه بایستی بیست و پنج روز در انتظار و در فکر و استرس و دل مشغولی و هم چنان منتظر آخر برج باشیم.. آخه چرا حقوق تو کفاف نمی کنه، من هم خستهام، می خواهم برای یک هفته هم که شده با بچهام بخوابم و برایش داستان تعریف کنم. دیشب از شدت سر دردهای شیفت شب، سرم را به در و دیوار می کوبیدم، این قسمت چپ مغزم تا به چشم و نوک بینیم، درد شدیدی را در آن احساس می کنم.. درسته که من قبول کردهام که خودم مسوول تأمین مایحتاج خویش باشم، و خود به این نتیجه رسیدهام که باید کار کنم و از دسترنج خود بخورم. ولی باور کن این دیگه کار نیست، استثمار است استثمار.!!
آرام آرام اشک از گونههایش میخزد و روی سینهاش را خیس می کند، با ناخن های لاک زدهاش دستی بر گونهاش می کشد و ادامه می دهد: دستانم دیگه کاملا سفت و سخت شدهاند، دیگه از اون لطافت و نرمی قبلیشان؛ خبری نیست، دیشب به خاطر کم خوابیم احساس درد شدیدی را در انگشتان حس کردم. وقتی به خود آمدم، دیدم چند قطره آب اسید روی دستانم ریخته، تازه فکر می کردم یا دارم خواب می بینم یا دچار توهم شدهام. از همه بدتر جیغ و فریاد کشیدن های سر شیفت کلافهام کرده...
حرف هایش را با آه و ناله دنبال می کند و مدام از شوهرش می پرسد؛ نگفتی چکار کنم، تکلیفمان چیه..؟
درود
پاسخحذفمتاسفانه ما در زمینه کارگران و حقوقشون هنوز در دوران استثمار چند صد سال پیش اروپا هستیم و این موضوع در باره زنان چندین برابر میشه چون اونها تازه همین حقوق فوق العاده کم کارگران مرد رو هم کمتر دارن.
پیروز باشی
http://rahrovaneraheakbar-m8.blogspot.com/2010/05/blog-post_02.html
پاسخحذفدر انتشار این نامه بکوشید
چرا در تبلیغات از زنها استفاده میشود؟ (تصویری) !!!
پاسخحذفبروزم
من اگه جای این زن بودم سر شوهرم جیغ و داد نمیکردم اون بیچاره هم گرفتاره باید جیغ و داد را سر دولت کرد
پاسخحذفپاینده ایران
پاسخحذفزنان کارگر هم درد زنانگی خودشان را باید به دوش بکشند و هم درد کارگر بودنشان ... توی ایران آدم هم زن باشه و هم کارگر فاجعه ست ...
پاسخحذفکول بر ها:
پاسخحذفقاچاق کالا معضلی است که تقریباً در تمامی مرزهای ایران بجز مرزهای شمالی وجود دارد و بسته به اینکه با کدامین کشور هم مرز باشند نوع قاچاق هم متفاوت است !! بروزم
" اعدام شان کردند "
پاسخحذفخروش ِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم ِ خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد ...
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
- چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم ِ اشک آلود
چرا اعدام شان کردند ؟
- عزیزم دخترم !
آنجا ، شگفت انگیز دنیایی ست : دروغ و دشمتی فرمانروایی می کند آنجا
طلا ، این کیمیای خون ِ انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرن های دور
هنوز از ننگ ِ آزار ِ سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان حرف هایی پوچ و بیوده ست
در آنجا رهزنی ، آدمکشی ، خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم !
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود ِ زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق ِ زندگی آواز می خواندند
و تا پایان به راه ِ روشن ِ خود با وفا ماندند
عزیزم !
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز !
تو در من زنده ای ، من در تو ، ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران ِ دیگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ِ ماست پیروزی
از آن ِ ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم !
کار ِ دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون ِ شهیدان می دمد امروز
نوید ِ روز ِ آزادی ست
هوشنگ ابتهاج
سلام دوست سبزم .
پاسخحذفممنون از حضورسبزتون .
با کمال افتخار منم شما رو لینک میکنم .
داستانتون هم خیلی تلخ بود .
دوش به دوش کارگران زحمت کش و معلمان دربندمون خواهیم جنگید تا حقمون رو پس بگیریم .
به امید پیروزی حق بر باطل
آزادی
پاسخحذفمی خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمـــــت چنان که لب تــــشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صــــبح
یـا شــــبنــــم ســــپیده دمــــان آفتــــاب را
بی تابم آن چـــنان که درخـتان برای بـــاد
یا کودکان خـفــــــته به گهواره خـــواب را
بایــــــسته ای چنان که تپـــیدن بـــرای دل
یا آن چـــنان که بــــال پریـــدن عـــقاب را
حــتی اگــــر نــبـــاشــی می آفــریــــنـــمت
چونــان که التــهاب بــــیابـان ســــراب را
ای خواهشی کـه خواستنی تر ز پاســــخی
با چون تو پرسشی چه نــــــیازی جواب را
قیصر امین پور