۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

تراش باشی هشت......


و باز هم حکایت فیلتر شدن! این بار



۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

تراش باشی پنج


فیلتر شدم عدد کنار این آدرس را به عددی بالاتر ارتقا دهید..



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

هی... هی...


پس از آن که گلوی صاف شده‌ی خود را به دست طناب جلادان سپردیم، در اعتصابی سراسری شرکت جستیم، زندگی را، تلخی، کینه و عداوت و مبارزه‌ را تجربه کردیم، و همچنان راه پر رهرو کاروان شهیدان و آزادی را خواهیم پیمود.. تو ای دیکتاتور، تو ای مستبد! قلم و مبارزه‌ ما را نمی توانی بکشی، ما نابود شدنی نیستیم، ما امروز نسیمی هستیم، فردا طوفان و رعد و برقی خواهیم شد که سرای زرنگار شما را، جهالت و دیکتاتوری شما را با همین کودکان کتاب ندیده‌ و بی امکانات از بیخ و بن خواهیم کشید.. امروز که می خواستید خوی سرکش و خونخواه خود را با خون جوانان ما التیام دهید، ما را سپر بلای پایتخت نشینان قرار دهی، تا بلکه دهان و فریاد آن ها را کاه‌گل بگیرید، آن ها را بترسانید و خردادماه را با خون جوانان ما به باد فراموشی بسپارید، هی... هی... زهی خیال باطل... هی هی..

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

توزیع هزاران فراخوان اعتصاب در کردستان

خبرگزاری هرانا: هزاران نسخه از فراخوانی به منظور اعتصاب عمومی در اعتراض به اعدام های نوزده اردی بهشت، در شهرهای مختلف استان کردستان توزیع شده است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، در پی انتشار فراخوان جمعی از فعالین سیاسی و مدنی کرد داخل و خارج از کشور مبنی بر اعتصاب عمومی در روز پنج شنبه مورخ 23 اردی بهشت ماه، مردم مناطق مختلف کردنشین خود را برای اعتصاب عمومی در این روز آماده می کنند.
در همین راستا شب گذشته هزاران فراخوان در سطح شهرهای سنندج، کامیاران، سقز، مریوان، بوکان و مهاباد پخش شده است.
در این فراخوان ها از مردم خواسته شده در جهت محکومیت و اعتراض به اعدام های نوزده اردی بهشت با تعطیلی مغازه ها و محل کار و عدم حضور در کلاس درس در مدارس مراتب اعتراض خویش را به این عمل غیر انسانی نشان بدهند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

احتمال كشته شدن عزيز محمد زاده، زندانی سياسی کورد در زير شكنجه

کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی
احتمال كشته شدن يک زندانی سياسي محكوم به اعدام در زير شكنجه را اعلام کرد.
بنا به خبر كاملا موثقي كه به كمپين دفاع از زندانيان سياسي و مدني رسيده ، زنداني سياسي كرد محكوم به اعدام ، عزيز محمد زاده كه در دادگاه شهر سقز به اتهام عضويت در يكي از احزاب كرد مخالف رژيم و اقدام عليه امنيت ملي به اعدام محكوم شده بود و به اعتراض به حكم خود دست به اعتصاب غذا زده بود كه نامبرده از طرف ماموران امنيتي اين شهر به مكان نامعلومي انتقال داده شد كه بعد از گذشت چند ماه بي خبري از وي و پيگري مكرر خانواده اين فعال كرد محكوم به اعدام ، تاكنون هيچ گونه خبري مبني بر سلامتي و مكان نامبرده وجود ندارد.
گفتني است و بنا به منبع موثقي كه خبر را براي كمپين فرستاده كه به احتمال زياد ، عزيز محمد زاده در زير شنكجه هاي وحشيانه اطلاعات و در عين اعتصاب غذا جان خود را از دست داده است كه در پي اين خبر ستاد مركزي كمپين در پي پيگري اين خبربوده و از طرفي ديگر تاكنون همه ارگانهاي حكومتي و مربوط به اين پرونده از وجود چنين پرونده و زنداني سياسي محكوم به اعدام در زندانهاي خود اعلام بي خبري و سرباز ميزند كه اين امر موجب نگراني شديد خانواده و اطرافيان وي گرديده و از اين رو احتمال کشته شدن وی زیر شکنجه های ماموران اطلاعات وجود دارد که ستاد مرکزی کمپین توجهه و دفاع نهادهای داخلی و بین المللی مدافع حقوق بشر را برای نجات جان و کسب خبر از مکان و سلامتي این زنداني سیاسی محکوم به اعدام را خواستار میباشد.
شايان ذكر است عزیز محمد زاده به اتهام ا قدام علیه امنیت ملی و محاربه با خدا در دادگاه شهر سقز به اعدام محکوم شد. نامبرده فرزند علی و 26 سال سن دارد .و اهل شهر بانه که در تاریخ 21/7/ 1388 توسط نیروهای امنیتی این شهر دستگیر و به بازداشت گاه شهر بانه منتقل میشود که بعد از 3 ماه آزار و شکنجه هاي شدید به زندان شهر سقز انتقال داده شد.

تکرار تاریخ

و این گونه تاریخ در 19 اردی بهشت 1389 این تصاویر را برایمان تداعی کرد، این تصاویر همان تصاویریست که جهانگیر رزمی در اوایل انقلاب مستند کرده‌ است، تا تصاویر دیگر و اعدام های دسته‌ جمعی دیگر راهی بس کوتاه در پیش داریم...








۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

روز اعدام فرزاد کمانگر را هر ساله به عنوان روز معلم گرامی بداریم.


مناسبت های مختلف در جمهوری اسلامی بر مبنای خواست صاحبان قدرت و برخواسته از حس مذهبی این حاکمان شکل گرفته است. از این میان می توان به روز مرگ مرتضی مطهری که یکی از سران و بنیانگذاران جمهوری اسلامیست، اشاره کرد که بعنوان روز معلم نامگذاری شده است.
فرزاد کمانگر معلم مناطق محروم کردستان در سال ۸۵ در یک دادگاه ده دقیقه ای به اعدام محکوم شد و در سحرگاه نوزدهم اردیبهشت ۸۹ به همراه چهار تن دیگر به نام های شیرین علم هولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان اعدام شد. فرزاد کمانگر یک فعال حقوق بشر بوده و تمام عمر گهربارش را در راه آموزش فرزندان مناطق محروم کردستان صرف کرد. فرزاد کمانگر انسانی از جنس صمد بهرنگی، و دیگر معلمانی است که همراه فداکاری های شغل معلمی آرزوهای بزرگی برای انسان و انسانیت داشتند.
بیاید روز اعدام فرزاد کمانگر را به عنوان روز معلم نامگذاری کنیم با انجام چنین کاری یاد و خاطره استقامت و شجاعت فرزاد را برای همیشه زنده نگه خواهیم داشت.
نوزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹
منبع: سایت اشتراک

اعدام دست جمعی کوردها در زندان های جمهوری ولایت فقیه‌


پنج گل نازنین به دست دیکتاتوری دینی جمهوری اسلامی پرپر شدند..
فرزاد کمانگر - علی حیدریان - فرهاد وکیلی - شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان قربانی خشونت سیاسی شدند.

روزگار غریبیست نازنین .......... .


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

دل نگرانی های یک زن کارگر

با خودش حرف می زند، روی کلامش با شوهرش بود، تا کی، تا کی باید منتظر حقوق بخور  ونمیر تو باشیم، اوج حقوقت تا پنجم است و هر ماه بایستی بیست و پنج روز در انتظار و در فکر و استرس و دل مشغولی و هم چنان منتظر آخر برج باشیم.. آخه‌ چرا حقوق تو کفاف نمی کنه، من هم خسته‌ام، می خواهم برای یک هفته‌ هم که شده‌ با بچه‌ام بخوابم و برایش داستان تعریف کنم. دیشب از شدت سر دردهای شیفت شب، سرم را به در و دیوار می کوبیدم، این قسمت چپ مغزم تا به چشم و نوک بینیم، درد شدیدی را در آن احساس می کنم.. درسته‌ که من قبول کرده‌ام که خودم مسوول تأمین مایحتاج خویش باشم، و خود به این نتیجه‌ رسیده‌ام که باید کار کنم و از دسترنج خود بخورم. ولی باور کن این دیگه‌ کار نیست، استثمار است استثمار.!!
آرام آرام اشک از گونه‌هایش میخزد و روی سینه‌اش را خیس می کند، با ناخن های لاک زده‌اش دستی بر گونه‌اش می کشد و ادامه‌ می دهد: دستانم دیگه‌ کاملا سفت و سخت شده‌اند، دیگه‌ از اون لطافت و نرمی قبلیشان؛ خبری نیست، دیشب به خاطر کم خوابیم احساس درد شدیدی را در انگشتان حس کردم. وقتی به خود آمدم، دیدم چند قطره‌ آب اسید روی دستانم ریخته‌، تازه‌ فکر می کردم یا دارم خواب می بینم یا دچار توهم شده‌ام. از همه بدتر جیغ و فریاد کشیدن های سر شیفت کلافه‌ام کرده‌...
حرف هایش را با آه و ناله دنبال می کند و مدام از شوهرش می پرسد؛ نگفتی چکار کنم، تکلیفمان چیه‌..؟

بيانيه رسمي شماره 1 شوراي برگزاري مراسم روز جهاني كارگر سال 89


مراسم روز جهاني كارگر: تهران شنبه - يازده ارديبهشت- ساعت 5 عصر
خيابان آزادي، مقابل وزارت كار و سپس راهپيمايي به سمت ميدان انقلاب (عبور از مسير خيابان هاي خوش ،رودكي، نواب،اسكندري ،جمالزاده – ميدان انقلاب ) و در شهرستان ها در مقابل ادارات كار يا مكان هاي منتخب خود كارگران و در ساعاتي كه اعلام مينمايند.
اطلاع رساني كنيد

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

"شفا"مردی خرافات ستیز

 شجاع‌الدین شفا (۱۲۹۷ خورشیدی در قم متولد و در -۲۷ فروردین ۱۳۸۹ خورشیدی در پاریس) بدرود حیات گفت...

وی مترجم کتاب سه جلدی کمدی الهی شاهکار ادبیات ایتالیایی، اثر دانته آلیگیری به زبان فارسی است. همچنین آثاری از گوته (دیوان شرقی و غربی) و آندره ژید و شاعران رومانتیک فرانسه مانند لامارتین و شاتوبریان را نیز به فارسی درآورده‌‌است.
ایشان قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷، عهده‌دار سمتهای علمی فرهنگی مختلفی والایی بود؛ از جمله او مدتی دبیرکل شورای فرهنگی سلطنتی بود و همچنین ریاست کتابخانه ملی پهلوی را بر عهده داشت که بعد از کتابخانه مجلس شورای ملی بزرگترین کتابخانه کشور به شمار می‌رفت.
وی دارای درجهٔ دکترا در رشته ادبیات تطبیقی از فرانسه بود و پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ تا آخر عمر در فرانسه زندگی می‌کرد. این نویسندهٔ ایرانی در روز ۲۷ فروردین ۱۳۸۹ خورشیدی درگذشت.
مشهور است که ایشان نطق‌های محمدرضاشاه پهلوی را برای مراسم رسمی تهیه می‌کرده‌است.

سوابق اداری

  • معاون فرهنگی دربار شاهنشاهی
  • سفیر بین المللی ایران در امور فرهنگی
  • رئیس کتابخانه ملی پهلوی
  • دبیر کل شورای فرهنگی سلطنتی
  • دبیر کل انجمن بین المللی ایران شناسان

سمت‌های افتخاری

آثار

شجاع‌الدین شفا نویسندهٔ کتابهای زیر می‌باشد
  • تولدی دیگر (دربارهٔ تاریخ جمهوری اسلامی و بخصوص تاریخ اسلام از صدر آن تا امروز)،
  • پس از ۱۴۰۰ سال (درباره مهدی، امام زمان شیعیان وپیدایش او از آغاز تا امروز)،
  • ازکلینی تا خمینی
  • و انسان خدا را آفرید و جنایات و مکافات را
آخرین کتاب وی که به نام «حقوق بشر، قانون بیضه و بمب اتمی» در سال ۲۰۰۷ منتشر گردیده‌است.

روانش شاد...

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

کتاب شرع و ســکــس و زن در تاریخ اسلام به زبان فارسی ترجمه‌ شد........"آرمان منوچهری"



کتاب "ســکــس و شرع و زن در تاریخ اسلام" اثر ماندگار نویسنده‌ی توانا و محقق دنیای اسلام، آقای "مریوان حلبچه‌ای" است که به زبان کردی به رشته‌ی نگارش در آمده‌ است و از زمره‌ی بهترین کتاب هایست که جایگاه زن در اسلام را مورد بررسی قرار داده‌ است. کتاب که با رویکردی انتقادی و با استفاده‌ از احادیث نبوی و آیات قرآنی سعی در برجسته‌ نمودن مسأله‌ی زنان به عنوان مستضعف ترین قشر جامعه‌ی اسلامی، را مورد بازبینی قرار داده‌ و پیامبر اسلام که به تعبیر خود قرآن !!! اسوه‌ای حسنه و نمادی کامل از بشریت برای تمام جهانیان به حساب آورده‌ است، با استفاده‌ از مستندات ارائه‌ شده‌ در این کتاب، ثابت می شود که خود پیامبر که قهرمان اصلی و تاریخی و دینی زندگی برای مسلمین محسوب می شود، نسبت به زنان کاملا دیدگاهی جنسی داشته‌ است تا جایی که زنان در زیر سایه‌ی جامعه‌ی عشیره‌ایش از هر گونه حق و حقوق انسانی محروم شده‌اند.
محقق توانا آقای "مریوان حلبچه‌ای" جهت توضیح و دفاع از کتاب خود، در روزنامه‌ها، رادیوها و تلویزیون ها همیشه‌ اعلام آمادگی خود را برای گفت گو و مناظره‌ با اسلامگرایان اعلام کرده‌ است و مدام در مصاحبه‌هایش به راه حل های منطقی پناه برده‌ است. اما در عوض مسلمانان و اسلامگرایان افراطی همواره‌ در فکر طرح نقشه،‌ از صدور فتوا و حمله‌ و شبیخون زدن های خود دریغ نورزیده‌اند تا جایی که تا کنون دو شبکه‌ی عظیم تروریستی که برای کشتن وی نقشه‌ کشیده‌ بودند را متلاشی کرده‌اند. متأسفانه با افروختن هر چراغی در این ظلمت قهقهرایی، و با هر نوع حرکت و پویشی از سوی هر فرد و یا هر طیف خاصی که به منظور اشاعه‌ی فرهنگ منطق سالاری صورت می گیرد، خفاش های خون آشام از لابه‌لای لانه‌های ظلمت خویش بیرون جسته‌ و عقلیت خواهان را در دام های ننگین خویش، گرفتار ساخته‌اند. مردان دینی، از هر سوراخ سنبه‌ای که توانسته‌ باشند روح تشنه‌ی خود را با خون آزادیخواهان سیراب می کنند. هر یک به شیوه‌های گوناگون از صدور فتوا و ترسانیدن و سر بریدن و هتک حرمت و تهدید تا سوزانیدن و تبلیغات سوء علیه‌ی کتاب، دریغ نورزیده‌اند با این خیال که بلکه بتوانند چراغ جنبش عقلیت خواهانه‌ی قرن 21 را برای همیشه‌ خاموش نمایند. ملا هادی در شهر سقز، علی باپیر در ایالت فدرال کردستان عراق، ملا کریکار در اسلو پایتخت نروژ، نمونه‌هایی مستند از تهدید و ارعاب های اسلامی را در برابر خردگرایی و منطق و دانش، از خود بروز داده‌اند. که خود حکایت از شکست ایدئولوژیکی در برابر خرد و منطق را دارد.
اگر پیروان اسلام، با وجود آن همه به اصطلاح عالم و مراجع دینی، پاسخی منطقی و علمی برای انتقادات آقای "حلبچه‌ای" می داشتند، دیگر به تهدید و ارعاب و شیوه‌های ترور و سرکوب و خفقان متوسل نمی شدند، و ایشان را به درد "عبدالخالق معروف" و دهها نویسنده‌ و اندیشمند دیگر، مبتلا نمی ساختند، بلکه با مسامحه‌ و گفت گو و با کتاب او را می کشتند، نه با چاقو و شمشیر. از این رو جنبش مریوان حلبچه‌ای ها و بسیاری از نویسندگان توانا که در این راستا تا به حال قلم فرسایی کرده‌اند و اصل و واقعیات جهان اسلام را برای مردم نمایان ساخته‌اند؛ باید به نام جنبش عقلیت خواهی و زدودن خرافات از جامعه‌ متصف کرد. همان خرافاتی که به زور به حلقوم ما ریخته‌اند و شده‌ایم مسلمان.
مشوق اصلی من برای ترجمه‌ی این کتاب، محتوای این کتاب بود که مطابق عقل و منطق و دانش روز است. از طرفی دیگر خلاء کمبود و ضرورت ترجمه‌ی این کتاب به زبان فارسی، باعث شد که با تلاش های شبانه‌روزی خویش و با عشق به این کار، نسبت به‌ ترجمه‌ی این کتاب از روی چاپ هشتم آن در زبان اصلی کتاب(کردی) همت گمارم.‌ تا پاسخی دندان شکن باشد به تمامی افراط گرایان اسلامی از ملا هادی و علی باپیر و ملا کریکار گرفته‌ تا سرکردگان گروه‌ها و فرقه‌های مذهبی و پیروانشان.
از آن جهت که تنها نوشتن و آگاهی روز می تواند جایگاه مسلمانان رادیکال را بر هم زند و بر تعداد مریوان حلبچه‌ای ها افزون سازد، و چراغ چنین مکتب های خردگرا را افروخته‌ تر گرداند. لذا وظیفه‌ی هر روشن فکر آزادی خواهیست که با تمام توان از این جنبش جانبداری نماید، چون که چنین کتاب هایی ملک شخصی خاص نیست و تعلق به همگان دارد. و متعلق به تمامی آزادی خواهانیست که ندای آزادی و خرد گرایی در سر می پرورانند. چنین نویسنده‌ و دگراندیشانی را که به انسانیت خدمت می کنند را، نباید به بوته‌ی فراموشی سپرد.
اکنون این کتاب در جنوب کردستان(کردستان زیر سلطه‌ی عراق) منتشر شده‌ و دست به دست روی به ایران نهاده‌ است. هم چنین این کتاب تا کنون قسمت هایی از آن به زبان های نروژی و انگلیسی ترجمه‌ شده‌ است و به زودی چاپ و منتشر خواهد شد.
و این چنین چراغ فروزان خردگرایی مریوان حلبچه‌ای ها هر دم فروزان تر می گردد.

برای خواندن کتاب به زبان فارسی به این آدرس مراجعه‌ کنید.
http://www.xwdakan.com/xwdakan/Xwdakan/mariwan-halabjaee/Farsi.pdf
برای مشاهده‌ی جلد کتاب به این آدرس مراجعه‌ کنید.
http://1.bp.blogspot.com/_tbVwU2h8-Ck/S8ISH8RL6NI/AAAAAAAAALo/8slrSotGZ5M/s1600/untitled.bmp
برای اطلاعات تکمیلی در مورد نویسنده‌، به این آدرس مراجعه‌ کنید.
http://www.xwdakan.com/Mariwan-Halabjaee.htm

آرمان منوچهری
مترجم کتاب

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

تراش باشی 3

وبلاگ تراش باشی2 توسط Blogger حذف شده‌ است، ظاهرا جزء لیست سیاه وبلاگ های ناخواسته‌ بوده‌ است... حالا بیا و ربات ها رو حالی کن.. که بابا اشتباه گرفتین، من این کاره‌ نیستم، رفیق ناباب منو اغفال کرد. والا منو چه به وبلاگ نویسی..حالا حالا ها که همین پیغام رو میدن، تا ببینیم پیغام های اونا و پسغام های من به کجا می انجامد.. این هم از پیغام شون..

روبوتهای جلوگیری از پیام های ناخواسته Blogger تشخیص داده اند که وبلاگ شما دارای خصوصیات و ویژگی های یک وبلاگ ناخواسته است. ( وبلاگ ناخواسته چیست؟ ) از آنجا که شما شخص حقیقی هستید که این مطلب را می خوانید، احتمالاً وبلاگ شما یک وبلاگ ناخواسته نیست. شناسایی پیام ناخواسته خودکار با یک مشکل داخلی روبرو شده است، به خاطر این تشخیص اشتباه از شما پوزش می طلبیم.

ما درخواست قفل گشایی شما را در March 12, 2010 دریافت کردیم. از طرف روبوت ها، به خاطر قفل خودکار وبلاگ غیر ناخواسته شما، پوزش می طلبیم. لطفاً صبر کنید تا زمانی که ما وبلاگ شما را بررسی کرده و تأیید کنیم که ناخواسته نیست.

درباره نحوه مقابله Blogger با وبلاگهای ناخواسته اطلاعات بيشتری کسب کنيد.

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

تعطیلات به بهانه های واهی

در روز 12 ربیع الأول، روز تولد ابرمرد و بزرگ قهرمان فساد و فحشاء، یعنی محمد، در برخی از شهرهای سنی نشین با تعطیل کردن مدارس و برخی از ارگان های نیمه‌ دولتی، به استقبال این روز نامیمون رفتند.. جالب اینجاست که در روز 17 ربیع الاول نیز که در نظر اهل تشیع روز تولد این مرد پلید است، و در واقع تعطیل رسمی می باشد به صورت دوبل این روز در مناطق سنی نشین تعطیل می شود. تازه‌ تعطیلات تاجگذاری و مردن این آقا بالا سر هم بماند.
این هم از برکات دین و خیانت نسل اندر نسل به انسان ها...!

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

شوخی، شوخی با دُم "ریگی"هم شوخی

عبدالمالك ريگي سركرده گروهك تروريستي جند‌الله (مردم میشن سرباز امام زمان این میشه‌ سرباز خدا) كه به همراه "حمزه " يكي از اعضاي ارشد اين گروهك توسط نيروهاي امنيتي ایران دستگير شد. (ایران که لباس شخصی و بسیجی و سپاهی و انتظامی و طلبه‌ و عمله‌های تروریست کس دیگری ندارد حتما کار ارتش بوده‌ است.)

عبدالمالک ريگي احتمالا (آن هم احتمالا؛ چرا احتمالا.! حتما مثل بیشتر ملت بلوچ هنوز دارای شناسنامه وهویت نیست) متولد سال 1358 است. (و یا احتمالا 1385 و یا اصلا به دنیا نیامده‌ است ولی مهم این است که سرنوشت وی تعیین شده‌ است) او يکي از اعضاي طايفه ريگي است. (حالا سرکرده‌ و رئیس و رؤسا چکاره‌ باشند.)

عبدالمالک تحصيلات کلاسيک ندارد (تحصیل محصیل به چه‌ درد می خوره‌ آدم هر چی نفهم تر باشه‌، با ارزش تره‌) و تنها چند سال در يکي از حوزه هاي علميه اهل سنت مشغول به تحصيل بوده (اگه‌ در یکی از حوزه‌های اهل تشیع بودی الان نونت تو کره‌ و مربا بود، بدبخت.) که البته از آنجا نيز اخراج شده است.(قوز بالا قوز هم آورده‌ اونجا هم ستاره‌ دارشده‌، حتما شعار داده یا میر حسین یا کروبی) ريگي خودش را "خادم جندالله " ميخواند. (یوخ بابا، خادم اونهم خادم جندالله) او داراي سابقه شرارت و چاقو کشي بخاطر مسائل قبيله اي در داخل شهر زاهدان است (دیدی عاقبت برات پاپوش کردن آخه‌ تو رو چکار به چاقو کشی، تو که می خواستی بمب هسته‌ای داشته‌ باشی، دیدی چطوری تحقیرت کردن) و به همين خاطر مدتي هم زنداني شد اما بعد از آزادي خود را زنداني سياسي معرفي نمود. (این همه ماها شعار دادیم "زندانی سیاسی آزاد باید گردد".. تو رو آزاد کردن، حتما در فکر گرفتن اقامت کانادا هم بوده‌ای.)

بنا به گفته خودش از سن نوزده سالگي (احتمالا نوزده‌ سالگی، شاید نه سالگی بوده‌ باشه‌) اسلحه به دست گرفته و به عمليات تروريستي پرداخته است. (نه بابا، تو رو چکار به عملیات تروریستی، تروریست ها که مسلمانند، تو که مسلمان نیستی، تو که مأمور آمریکا و اسرائیل از آب در اومدی.)

عبدالمالك ريگي سركرده گروهك تروريستي موسوم به جند‌الله در راستاي اهداف گروهكي خود اقدام به تاسيس مدرسه‌اي در پاكستان كرده بود. ريگي با هدف آموزش عمليات انتحاري اقدام به راه‌اندازي چنين مدرسه‌اي كرده بود. در اين مدرسه افراد معتاد و فقير از شهرهاي ايالت بلوچستان پاكستان جمع‌آوري شده و به آنها آموزش عمليات انتحاري داده مي‌شد.(به این میگن حس نوع دوستی و باور به انسانیت.)

امروز حکم جناب "دکتر ريگي " (چقدر شبیه‌ دکتر احمدی نژاد است.! تازه‌ تو که گفتی تحصیل محصیل حالیت نیست.؟!) هر چند سربازی از سربازان خدای مجهول الهویه‌ است؛ با گروگانگیری و عملیات های انتحاری و قاچاق مواد مخدر، گلاب به روتون اگه‌ با رأفت اسلامی و عطوفت رهبری و آغوش باز تروریستان اسلامی ایران، مواجه شود حکم وی از محاربه‌ و کشتی گرفتن با خدا و قصاص به وسیله‌ی آلت قتاله‌ی ذوالفقار علی خامنه‌ای، و رسیدگی در دیوان نیمچه‌ عالی کشور و دادستانی و با استفاده‌ از خانواده‌ی لاریجانی ها، با یکی دیگر از سرکردگان تروریستی اهل تشیع، مبادله می کنند و بدین ترتیب هفته‌ی وحدت را به خودشان و میستر تایم (امام زمان) تبریک و تهنیت میگن.
هفته‌ی وحدت اینه.ه.ه.ه.ه

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

شب یلدا

همه‌ چیز از آن شب یلدای لعنتی شروع شد، و از آن دروغ قلمبه‌، نمی دانم این یکی دروغ از نوع کدام مصلحتی صلح آمیز بود، به راستی این دروغ مصلحتی برایم مشخص نشد که از کدام نوع است.
چه کنم این دوستم بد جوری عادت کرده‌ بود به دروغ گفتن، هر چه بهش می گفتم آخرش سرت به سنگ می خوره‌ به خرجش نمی رفت که نمی رفت!! دروغ پشت سر هم ردیف می کرد، عین گلوله‌های آتشین، از رو هم نمی رفت، چه میشه‌ کرد، بد جوری بیمار بود، ولی نمی تونستم که بهش بگم، بایستی خودش را به یک روانکاو یا یک روانشناس جهت انجام یک دوره‌ مشاوره‌ی دروغ کاوی معرفی کند؟! کاملا شوهرم بهش حساسیت پیدا کرده‌ بود البته‌ نه به خودش بلکه به دروغ های ردیف شده‌اش، دیگه‌ داشت از چشم همه می افتاد، این شوهر بدبختم هر چه به من می گفت که با چنین انسانی نشست و برخاست نکنم، به خرجم نمی رفت!! یه‌ حسی به من می گفت، که من همان منجی و حضرت عیسی و امام زمانی هستم برایش و نباید پشتش رو خالی کنم، کم کم این موجود چنان به خانواده‌ و رفتار من و شوهرم تأثیر گذاشت که ناخودآگاه هر از چند گاهی من نیز، از بافتن یه‌ دروغ برای شوهرم شانه خالی نمی کردم . شوهرم را همه با نام روشن فکر نما می شناختند. شاید همان روشن فکر هم بود، ولی من هم هر از چند گاهی افسارش را می کشیدم، مبادا که افسار گسیخته‌ گردد، کاملا نقاط ضعف و قوتش، در دستانم بود. خوب می تونستم از هر نوع فعالیتی که انجام می دهد افسارش را بکشم مبادا در مجلسی افه‌ای برود. و خود را از من بالاتر ببیند و همیشه‌ بهش تذکر می دادم که تو اگر به اوج آسمان ها هم برسی، این را بدون که با حمایت من و دلگرمی من پیشرفت می کنی، بیچاره‌ باورش هم شده‌ بود.

در جریان افسار کشیدن های وی، افسار کشیدن هایی هم چون بازداشتن وی از رفتن به کلاس زبان، و کار ترجمه‌ای که در دست داشت از همه بیشتر به دلم چسپید و دلم رو خنک کرد.. چون که نه تنها در جا میخکوب شد؛ بلکه هم چون اسب تسلیمی دستانش را هم بالا برد. بیشترین اختلافی که با من داشت سر رفیق و رفیق بازی بود تا می گفت با فلانی اینقدر نشست و برخاست نکن، اخلاقش خوب نیست، مردم هزار حرف و حدیث پشت سرمان در می یارند، مگه‌ اونای که تو باهاشون رفیق بازی و اس ام اس بازی می کنی؛ اجازه‌ می دهند خواهرشون از خونه سر در بیارن؟ اما من هم بهش می گفتم که تو که حرف مردم برات مهم نبود، از طرفی دیگر تو که لاف روشنفکری میزدی، همش ادعا بود، صد رحمت به مرد سالارانی که از روی ناآگاهی نمی زارند دخترانشان بیرون برن.. این حرف را هم در مجلسی می زدم که لام تا کام نمی تونست حرف بزند. به ناچار افسار اتوماتیک هم چنان در دستم بود.

یکی از روزها به یکی از دوستانم گیر داده‌ بود و می گفت که ایشان آخرین حرف و حدیثش را با سوگند به ناموس و شرفش تمام می کند، تو رو چه کار به این مردیکه‌ی لندهور؟ کم کم چنان وانمود کردم که ازش فاصله گرفتم و بهش فهماندم که نباید زیاد تلفن کند و زیاد اس ام اس بزند چونکه وضعیت رو به قرمزی رفته‌ بود، آخه‌ این موضوع را با یکی از برادرانم در میان گذآشته‌ بود یعنی در واقع نیم جفتکی زده‌ بود.. من هم مدام سر کوفتش می زدم که فلانی را از من جدا کردی.. فلانی ال بود فلانی بل بود.. اما بعدها رفتم با یک آش دوغ ناقابل، از ته‌ دلش کشیدم، و پیش شوهرم نیز وا نمود می کردم که من دیگه‌ دوستانی هم ندارم.. حتی این شوهرم عقده‌ شده‌ بود برایش که روزی این موبایل من را به دستش بگیرد از همه زجر کش تر این بود که دیگران هر کسی می توانست راحت موبایلم رو نگاه کند، همیشه‌ براش جای سوال بود که چرا این موبایلش را از من قایم می کند.

در جریان یکی دیگر از افسار کشیدن های وی، خواستم به جشنواره‌ا‌ی برم در شهری دیگر، بهش نگفتم تا که کاملا وضعیت را اوکی کردم و در دقیقه‌ی نود، بهش گفتم که من چنین سفری در پیش دارم، مطمئن بودم که نمی تونه مقاومت کنه و یا اینکه خدایی ناکرده‌ مانع از انجام این سفر بشه؛ آخه‌ خود به خود فاز روشن فکریش به زیر سوال می رفت.. جشنواره‌ یک هفته‌ بود ولی بهش گفتم که سه‌ روز است. تازه‌ کاملا بهش اطمینان هم دادم که قرار نیست که تمام سه‌ روز رو ما اونجا بمانیم، بعد سه‌ روز هر چی زنگ می زد، یه‌ چیز مهمی بهش می گفتم که مثلا روز آخر واقعا پر بار است و حیف است که نمونم، هر چه گفت بچه مریضه‌ و من نمی تونم ازش مراقبت کنم و بایستی سر کار برم، یکی از گوش ها را باز می کردم و از گوش دیگری به در می کردم. بیچاره‌ همش هم توصیه‌ می کرد که فلان کتاب رو که بهت معرفی کردم حتما تمام کنی، وظیفه‌ی من هم، تنها شده‌ بود، چشم گفتن ها و دیگر هیچ.. و زمانی هم که رسیدم خونه، چند صفحه‌ای را هم جلوی چشماش خوندم تا نشان دهم که من چقدر به چنین جشنواره‌هایی علاقه‌مند بودم و هستم و ادامه خواهم داد... البته‌ هر چند، هنگامی که به خونه رسیدم جفتک کاملی را مرحمت فرمود و در را به رویم باز نکرد و من مجبور بودم آن شب را در خونه‌ی یکی از دوستانم بگذرانم، اما آخر سر برگه‌ی برنده‌ را هم چنان به دست خود گرفتم.. و با جملاتی غیرت مابانه، هم چون: مثلا من زنت بودم و تو چطوری غیرتت قبول کرد که شب را بیرون بمانم و ناسلامتی به تو هم میگن روشن فکر، ناچارا این بار هم سر خم کرد و اینجانب هم چنان صدر نشینی خود را، حفظ کردم. و برای اینکه بهش هم نشون بدم که من هم چنان با اون گروه جشنواره‌ خواهم ماند، این بود که مدام با آن ها در ارتباط ماندم و حتی کاری از کارهای خودشان را به من محول کردن تا من به انجامش برسونم، هر چند که من سر از این جور کارها در نمی آوردم، اما برای زهر چشم گرفتن های بعدی کار ساز خواهد بود...

کار می کردم و خرج می کردم زمانی هم که پولم تمام می شد بهش می گفتم آخه‌ چرا احساس مسوولیت نمی کنی و کمی از پول هایت را خرج زن و زندگیت نمی کنی، صد رحمت به مردان سنتی و ناآگاه، نه به تویی که خیلی ها برایت سر و دست می شکونند و فکر می کنن که آخر هر نوع دگر اندیشی هستی!!

هر چند که قبلا مرا متهم می کرد به این که در قبال وی و خونه و از همه مهم تر در قبال بچه‌، احساس مسوولیت ندارم و همیشه‌ می گفت که تو از آمدن این بچه‌ احساس شرم و ننگ داری و می خواهی خود را به گونه‌ای جلوه‌ دهی که هنوز شوهر نکرده‌ای.. هر چند تا حدودی این حرف صحت داشت آخه‌ صحبت کردن و دوست پسربازی عقده‌ی دلم شده‌ بود که چرا دیگران با دوست پسراشون سکس کامل هم دارند؛ اما من نتوستم حتی درسم را هم ادامه دهم و همیشه‌ به من تهمت می زدند که معلمان امکان دارد یه‌ کاریت بکنند. این بود که بیشتر اوقات خود را از شر این بچه‌ خلاص می کردم و با رفتن به کلاس های موسیقی و کلاس های آموزش رانندگی و یا سر کار و یا خرید، هر بار می تونستم از شر این بچه‌ خلاص شوم، و سعی می کردم در جریان یک دوست پسر بازی هم که شده‌، لاأقل یه شماره‌ای هم بگیرم..

اما نمی دونم تو این شب یلدا این لگدی که زده‌ کجا رو هدف می گیره‌، خدا کنه که همچنان افسارش دستم بمونه، همش تقصیر من بود باز ایشون مثل همیشه‌ به یکی از این دوستام گیر داده‌ بود و من هم مثل همیشه‌ از اونا دفاعیات ارائه‌ می دادم، رشته‌ی کلام بدان جا رسید که، شوهرم را با یکی از مردان جنایت کار و مرد سالار و زن ستیز مشابه کردم و مستقیما بهش گفتم که تو هم مثل ایشون هستی، دیگه‌ بغضش ترکید، و تهدیدهایی علیه‌ی من کرد، که انتظارش را نداشتم،


و این رشته‌ سر دراز دارد..........

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

فراخواندن به حراست

به برکت زبان سرخ اینجانب و فعالیت دیگر برادران جان بر کف و آماده‌ی گزارش دهی، امروز صبح خواب نوشین بامدادیم را در حراست اداره‌، به شوکی ناگهانی مبدل فرمودند..
مرحله‌ی اول را خوب ماستمالی کردم و از لبه‌ی پرتگاه بی کار شدن نجات یافتم، تا مراحل بعد وگزارش رسانی دیگر برادران فعلا موندیم و سری سبز هم چنان پایدار است.!

بدون شرح


۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

دین ستیزی استادی نابغه‌

خبرگزاري فارس:
يك استاد دانشگاه يهود را سازنده دين‌هاي تقلبي بهائيت، وهابيت و مسيحي صهيونيسم دانست.
جناب مستطاب استاد عالیقدر ما، پس از ریخت و پاش های کلامی، که از سایر رده‌های مملکتی به وی نیز سرایت کرده‌ است، با ایراد چنین فرمایشی گرانبها!! خواسته‌ است که بگوید این دین اسلام نیز، نوچه‌ و دار و دسته‌ی یهود است. البته‌ به این معنی نیست که خواسته‌ باشد با کشور اسرائیل ستیزه‌ کرده‌ باشد.
این استاد نابغه‌ی ما، به نکته‌ی خوبی اشاره‌ کرده‌ است که ادیان همه تقلبی و زاده‌ی انسان های روان پریش است. حالا از یهود گرفته‌ تا اسلام عزیزمان. جملگی فقط برای کلاه گذاشتن سر مردم است.
اما برای اینکه حضار را کاملا جوگیر کرده‌ باشد فلش بکی به سریال جومونگ هم می زند و می فرماید:
"آنها در آينده موفق مي‌شوند‌ اين تاج را بر سر رضا قلدر و بعد از او برسر پسرش محمدرضا و بعد از آن بر سر جومونگ در فيلمي از كره جنوبي قرار دهند.
وي ياد آورشد: اين فيلمي كه آنها از كره جنوبي در كشور ما نشان دادند كه جومونگ تاج‌گذاري مي‌كند، به نظر من 30 درصد از خواسته‌هاي صهيونيسم را در ‌بر داشت".
حتما جایزه‌ی این استاد عالیقدر که در جمع ایثارگران در خراسان رضوی صحبت می فرموده‌ است، تکه‌ای از کیک زرد مشهور را تقدیمشان خواهند کرد.

از این دریچه‌ به کل مطلب نگاهی بیندازید، ولی مواظب روده‌هایتان باشید، که روده‌ بر نشوید!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8811160793